آ کلاه دار

در تب و تاب رسیدن به کمالم

- دوران گذار

خونه: احساس می‌کنم اخیرا نمی‌تونم خوب خودم رو ابراز کنم. انگار که بین من و خونواده یه فاصله‌ی بزرگ افتاده از وقتی که همه باور کردیم هرچی بشه، کمی دیرتر یا زودتر من از چند وقت دیگه، دیگه همیشه تو این خونه نیستم. دیگه نمی‌تونیم تصمیم‌ها و فکرهامون رو همسو کنیم. من راه خودم رو می‌رم و اونا راه خودشون رو و هر دو طرف ماجرا فکر می‌کنیم که به هرحال که ما دیگه قرار نیست تمام وقت با هم زندگی کنیم. من دیگه زیاد تو تصمیم‌های خونه خودم رو قاطی نمی‌کنم و اونا هم دیگه خیلی برای آینده من رو قاطی ماجراها حساب نمی‌کنن. این فاصله انگار اون همفکری و همدلی همیشگی رو ازمون گرفته. حالا یه عضو جدا از خونه به حساب میام که مهمونه، موقته و انگار که تو این خانواده حل نمی‌شه.

کار: من از خونه کار می‌کنم و این یعنی همیشه حین کار توانایی ابراز فکرم رو ندارم. خیلی وقت‌ها مجبورم ایده‌ام رو برای خودم نگه دارم و کار رو طبق برنامه اجرا کنم چون وقت ابراز دوره. از طرفی بخاطر شرایط خوب کاریم و فضای خوب تیممون خیلی خوشحالم و از طرفی حس می‌کنم دوست دارم که کارم رو عوض کنم. انعطاف پذیریش رو، آزادیم رو، از خونه کار کردن و اعتمادی که بهم دارن رو دوست دارم. دوست دارم که بهم پر و بال می‌دن و خیلی برای تصمیمات مهم روم حساب می‌کنن ولی احساس می‌کنم خط فکریمون، سیستم کاریمون، نظممون و شیوه‌ی برنامه ریزی و اجرامون خیلی متفاوته. با وجود این‌ که مشکلی نداشتیم حس می‌کنم نیاز دارم مدتی با آدم‌هایی که بهم شبیه‌ترن کار کنم.

تحصیل: بخش تحصیل زندگیم عملا رو هواست. نمی‌دونم اصلا ترم بعد همین دانشگاهم یا نه. نمی‌دونم پاییز که بشه کدوم شهرم. نمی‌دونم باید چه کاری کنم و چطور پیش ببرمش. سردرگمم. می‌ترسم از اتفاق‌های پیش روم. فرقی نمی‌کنه همینجا بمونم یا عوض بشه دانشگاهم، به دنبال هر دوش باید با چیزهایی که به سختی ردشون کردم دوباره رو به رو بشم. به دنبال هر دوش یه راه طولانی جلوی پام قرار می‌گیره چون دیگه قرار نیست دو ترم دیگه دانشگاه رو تموم کنم. اگر برم که حدود سه سال کامل جلوی پامه و اگر موندنی بشم که بخاطر مرخصی‌‌ این ترمم و تک ورودی بودن دانشگاهمون مجبورم این ترم رو هم یا مرخصی بگیرم یا با حداقل واحد بگذرونم و عملا حدود دو سال دیگه این لیسانس ادامه داره. درگیر زبان و آماده شدن برای آزمون ورودی و همه چیزهای باقی مونده‌ام و فکر به چیزهایی که گفتم داره ذهنم رو اذیت می‌کنه.

روابط: روابط دوستانم خوب و باثباتن اما از رابطه‌ی احساسی انگار فرار می‌کنم. اونقدر با سردرگمی‌هام در کار و تحصیل گرفتار شدم که حوصله‌ی وقت گذاشتن برای رابطه رو ندارم. انگار که تموم انرژیم رو دارم جای دیگری صرف می‌کنم و دیگه انرژی‌ برای پیدا کردن آدم جدیدی ندارم. آدم‌ها رو از خودم می‌رونم چون که دوست ندارم فرد جدیدی رو قاطی سردرگمی‌هام و پیچیدگی‌های پیش روم کنم. آدم‌ها حیفن که قاطی رابطه‌ای بشن که وقتش کمه، فاصله پیش روشه و آدم مقابلشون به قدری سرش گرمه که نمی‌تونه به خوبی براشون وقت بذاره.

خودم: دارم خودم رو بهتر می‌شناسم. نبودن تمرکز خیلی اذیتم می‌کنه. ذهنم برای تمام چیزهای بالا بهم ریخته است و فشار زیادی رو احساس می‌کنم. این روزها دلم مدام تنهایی می‌خواد و خیلی ازش لذت می‌برم. خودم رو میون تموم چیزهایی که قاطیشونم می‌بینم و از طرفی به خودم افتخار می‌کنم و از طرف دیگه احساس خستگی می‌کنم. تو دوران گذار به سر می‌برم. دارم از عضو خانواده بودن به یک خانواده‌ی مستقل تک نفره بودن تغییر هویت می‌دم و خودم رو هم برای چالش‌هاش آماده می‌کنم. دارم فردیتم رو پررنگ می‌کنم و از قبل هم کمتر با گروه‌ها یک رنگ می‌شم.

 

۱
About me
همیشه مجبور شدم با آدم‌ها سر و کله بزنم که آ اول اسمم کلاه داره و اگه کلاهش رو نذارید اشتباه خونده می‌شه. اون‌قدر که دیگه همه من رو با آ کلاه دار به خاطر میارن. حالا این آ کلاه دار خلاصه‌ای از منه؛ جایی که آ بتونه حرف بزنه و بگه کلاهش رو سر جاش بذارن. 
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان