آ کلاه دار

در تب و تاب رسیدن به کمالم

- تو باید بتونی شبو سر کنی

باهاش خداحافظی کردم، اشک‌هام رو نگه داشتم تا غمگینش نکنم و راهی شد که بره به این سربازی اجباری کوفتی. یک روز و نیم تو بی‌خبری به خودم پیچیدم. هر چقدر می‌خوام تظاهر کنم که من قوی‌ام نمی‌تونم. این مدت زمان بی‌خبری مثل خوره به جونم بود تا این که تماس گرفت و صدای خسته‌اش حالم رو بیش‌تر بهم ریخت. نمی‌دونم من این جوری فکر می‌کنم یا واقعا کلافه بود. هرچی بود این لحن و این صدا هیچ شباهتی به لحن و صدای همیشگیش نداشت. 

من تو اون شهر و خوابگاه با قطعی اینترنت یه گوشه از این تنهایی و بی‌خبری و محصور بودن رو تجربه کردم و می‌دونم که پادگان خیلی از اون بدتره. من تو اون شرایط کلافه شده بودم و یک دنیا گریه کردم و تنها چیزی که باعث شد بتونم شب اول رو بگذرونم نیم ساعت تماس آخرشبمون بود. حالا این بچه تو شرایط خیلی خیلی بدتر از اونه و حتی نمی‌تونه تماس بگیره و حرف بزنه. کل امکان حرف زدنمون همون دو دقیقه سر ظهرش بود. چی بهش گذشت شب اول؟ چی بهش می‌گذره این شبا؟

نمی‌دونم کدوم کفه‌ی ترازوی بدی حالم سنگین‌تره. دلتنگی و بی‌خبری و دوری خودم یا شرایط مزخرفی که تو توشی. کاش می‌شد نیمی از عمرم رو بدم و عوضش تو هرگز تو این شرایط نباشی، هیچ کس نباشه. کاش بیدار می‌شدم و می‌دیدم کل ماجراهای تلخی که یک ماه گذشته تو زندگی شخصیم اتفاق افتادن فقط یه کابوس بودن.

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
About me
همیشه مجبور شدم با آدم‌ها سر و کله بزنم که آ اول اسمم کلاه داره و اگه کلاهش رو نذارید اشتباه خونده می‌شه. اون‌قدر که دیگه همه من رو با آ کلاه دار به خاطر میارن. حالا این آ کلاه دار خلاصه‌ای از منه؛ جایی که آ بتونه حرف بزنه و بگه کلاهش رو سر جاش بذارن. 
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان