تموم لذتها رو به بعد موکول کردیم. دور خودمون دیوار کشیدیم تا یهوقت پامون نلغزه.
ما میخواستیم خوب باشیم. میخواستیم متعادل باشیم و هیچ کار احمقانهای نکنیم. ولی حالا که فردا معلوم نیست هرکدوممون زنده باشیم یا مرده بیا ببینیم میارزید واقعا؟ اینهمه عاقل بودن به کدوم درد خورد؟ اگه همین فردا چیزیمون بشه چه لذتی بردیم؟ کل پنج سال گذشته چیکار کردیم برای خودمون؟
ما تو رعایت کردن زیاده روی کردیم. بدون انجام هیچ کار احمقانهای چطور میخواستیم رهایی رو تجربه کنیم؟ چطور لذت ببریم؟
بیا به هم قول بدیم اگه فردا و فرداها رو دیدیم بعضی از مرزها رو برداریم و خط قرمز دور خیلی از چیزها رو کمرنگ کنیم. منطقی و عاقل بودن همیشه خوب نیست. تموم این سالها از سنمون بزرگتر بودیم ولی بیا از این به بعد نباشیم. سن خودمون باشیم و چیزهایی که تو این سن باید تجربه کنیم رو تجربه کنیم. حصار دورمون رو بشکنیم و گاهی به دنیای بیرون نگاه کنیم. جوونی کنیم، حماقت کنیم، از مرزها بگذریم. باید تا دیر نشده زندگی رو تجربه کنیم. اگه هنوز دیر نشده باشه. اگه فردایی باشه.