این پاییز عجیبترین دورهی زندگیم بود. بزرگترین موفقیتهام تو این پاییز بود، بزرگترین دردهام هم همین طور. زیاد از دست دادم و کم به دست آوردم، سردرگم و خشمگین بودم و باید حین همهی اینها خودم رو سرپا نگه میداشتم تا از هم نپاشم. ترسناکترین، دردناکترین و غمانگیزترین تصاویر زندگیم رو تو این سه ماه دیدم.
روزهای زیادیش رو ته دره بودم و روزهای خیلی کمی رو نوک قله و بقیه روزها در تکاپوی بیرون کشیدن خودم از ته اون دره بودم. زندگی تو این مدت شبیه یه موج سینوسی بود که نمیشد پیشبینیش کرد. به زور بالا میرفتم و همین که به اوج میرسیدم دوباره با سر میخوردم زمین.
این پاییز تاریک و ترسناک بود، من خشمگین و آمادهی انفجار. امیدوارم زمستون پیش رو بهتر از این باشه.