آ کلاه دار

در تب و تاب رسیدن به کمالم

- سرمست و سرگردان در کوچه‌های تهران

پارسال این‌موقع بعد از فرار از گشت، ولیعصر رو از تجریش به سمت چهارراه پیاده می‌رفتیم و متعجب از خلوتیش راحت حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم. بین بساط دست فروشا دنبال خرت و پرت می‌گشتیم و هرچیزی پیدا می‌کردیم جز اونی که می‌خواستیم. از خنده ریسه می‌رفتیم و با دست‌فروشا هم‌صحیت می‌شدیم. بهشون خسته نباشید و تبریک عید می‌گفتیم و از وسایلشون تعریف می‌کردیم. خنده به لب کلی آدم آوردیم و همین یک دنیا برامون ارزش داشت.
ساعت دو گرسنه و خسته از اینور به اونور می‌رفتیم دنبال یه کافه تا غذا بخوریم و با کافه‌های تعطیل مواجه می‌شدیم. سه دور از پل‌کالج تا میدون انقلاب رو پیاده دور خودمون چرخیدیم و آخر به لطف گشت پریدیم تو روستورانی که اسمش رستوران ایتالیایی بود ولی فست‌فودی بود که حتی پیتزاهاش آمریکایی بودن.
تا نه شب هی دور خودمون چرخیدیم و چرخیدیم. از این کتابفروشی به اون یکی رفتیم و تا آخرین ریال پول موجود تو کارت‌هامون رو کتاب و پیکسل و خرت و پرت خریدیم. همون‌جا هرکس یک کتاب برای عیدی و یکی برای هدیه تولدش انتخاب کرد و سرمست شدیم از این هدیه دادنی که شاید سورپرایز نباشه ولی همونیه که خودت می‌خواستی.
ساعت نه شب درحالی که دیگه نفس نداشتیم و پاهامون از درد در حال متلاشی شدن بودن سوار ماشین شدیم به سوی خونه.
شب از درد پا نخوابیدیم و تا آخر تعطیلات این درد همراهمون بود. خونواده‌هامون امید داشتن که این درد باعث بشه بفهمیم کفش تخت مناسب پیاده گردی صبح تا شب نیست ولی ما سنگر رو ترک نکردیم.
قرار امسال هم همین بود. که امروز از تجریش پیاده بریم انقلاب و باز تا شب دور خودمون بچرخیم و در به در دنبال کافه و کتاب‌فروشی باز باشیم؛ ولی برنامه‌ی ما هم مثل همه بر باد رفت.
می‌گذره این روزا. فقط باید حواسم رو جمع کنم که بعد از این هروقت که می‌‌تونم کمی از این چهاردیواری دور بشم. نه این‌که کنج اتاق بشینم و دیدن شهر و خیابون‌ها رو فقط مختص یک روز بدونم. شاید به هر دلیلی اون روز امکانش نباشه. مثل امروز. 

۰

- اگه فردایی باشه

تموم لذت‌ها رو به بعد موکول کردیم. دور خودمون دیوار کشیدیم تا یه‌وقت پامون نلغزه.
ما می‌خواستیم خوب باشیم. می‌خواستیم متعادل باشیم و هیچ کار احمقانه‌ای نکنیم. ولی حالا که فردا معلوم نیست هرکدوممون زنده باشیم یا مرده بیا ببینیم می‌ارزید واقعا؟ این‌همه عاقل بودن به کدوم درد خورد؟ اگه همین فردا چیزیمون بشه چه لذتی بردیم؟ کل پنج سال گذشته چی‌کار کردیم برای خودمون؟
ما تو رعایت کردن زیاده روی کردیم. بدون انجام هیچ کار احمقانه‌ای چطور می‌خواستیم رهایی رو تجربه کنیم؟ چطور لذت ببریم؟
بیا به هم قول بدیم اگه فردا و فرداها رو دیدیم بعضی از مرزها رو برداریم و خط قرمز دور خیلی از چیزها رو کم‌رنگ کنیم. منطقی و عاقل بودن همیشه خوب نیست. تموم این سال‌ها از سنمون بزرگ‌تر بودیم ولی بیا از این به بعد نباشیم. سن خودمون باشیم و چیزهایی که تو این سن باید تجربه کنیم رو تجربه کنیم. حصار دورمون رو بشکنیم و گاهی به دنیای بیرون نگاه کنیم. جوونی کنیم‌، حماقت کنیم، از مرزها بگذریم. باید تا دیر نشده زندگی رو تجربه کنیم. اگه هنوز دیر نشده باشه. اگه فردایی باشه.

۲ ۱
About me
همیشه مجبور شدم با آدم‌ها سر و کله بزنم که آ اول اسمم کلاه داره و اگه کلاهش رو نذارید اشتباه خونده می‌شه. اون‌قدر که دیگه همه من رو با آ کلاه دار به خاطر میارن. حالا این آ کلاه دار خلاصه‌ای از منه؛ جایی که آ بتونه حرف بزنه و بگه کلاهش رو سر جاش بذارن. 
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان