روزی که رویاشو میبافتم به قدری دور میدیدمش که فکر نمیکردم هرگز زندگیش کنم. مدتی بعد وقتی میون رویام داشتم رویاهای بعدی رو میبافتم به فکرم خطور کرد که تو رویاهات خسیس نباش، کم نخواه. رویاهای بزرگ بباف چون رویاها میشن هدف و تو برای هدفها قدم برمیداری.
روزی که با قدمهای کوچیک و سردرگم سعی میکردم به سمتش برم فکر میکردم راه اونقدر دوره و قدمهای من اونقدر کوچیک که هرگز نمیرسم. بعدتر وقتی به مقصد رسیدم فهمیدم همین قدمهای کوچیک چقدر مهم و تاثیرگذارن. فهمیدم تداوم همین قدمهای کوچیکه که نتیجه رو میسازه. فهمیدم بیخودی خودم رو برای قدمهای کوچیکم سرزنش میکردم.