آ کلاه دار

در تب و تاب رسیدن به کمالم

- زیرا که وطن هرگز برای من خانه نبود

تموم روز می‌دوم دنبال هرچیزی که شاید برای رفتن کمکم کنه. خودم رو تحت فشار می‌ذارم و یه وقتایی از خستگی گریه می‌کنم اما دست از این دویدن بر نمی‌دارم. امروز درحالی که از شدت خستگی و فشار بغض خفه‌ام کرده بود و حتی ظاهرم نشون می‌داد که چه بلایی سرم اومده میم نگهم داشت و پرسید چرا؟ چرا این‌قدر اذیت می‌کنی خودت رو؟ چرا داری خودت رو می‌کشی که "شاید" بتونی زودتر بری. چرا آروم نمی‌گیری تا دانشگاهت تموم بشه؟ چرا به خودت و به راهت زمان نمی‌دی؟

از وقتی اینو گفت مدام تو سرم می چرخه سوالش. می‌چرخه و همه‌اش به یه جواب ثابت می‌رسم. می‌گردم دنبال جواب دیگه‌ای ولی پیدا نمی‌شه. هیچ دلیل دیگه‌‌ای جواب این عجله نیست. نمی‌خوام بعد از دانشگاه باز یکی دو سال وقتم تلف بشه. جواب میم رو وقتی پرسید ندادم تا مطمئن بشم اما آخر گفتم بهش چون نظرم همونه. نمی‌خوام وقتی شرایط درست بشه یک روز بیشتر رو هم این‌جا بگدرونم. چرا؟ زیرا که وطن هرگز برای من خانه* نبود.

*خانه مکانی امن برای استراحت کردن، زندگی کردن و آسودن است.

۰

- خاطرات رو به بند کلمات بکش

احتیاج دارم جایی باشه که بتونم دوباره هرروز چندین صفحه دقیق و با جزئیات بنویسم از افکارم، احساساتم و حتی روزمرگیم. برام عجیبه که دیگه حتی خیلی پرایوت تو تلگرام، نوت گوشی یا دفتر روزانه‌ام برای خودم هم نمی‌نویسم یا کم می‌نویسم. اون انگشت شمار دفعاتی هم که می‌نویسم به قدری ذهنم از این فضا دور شده و نمی‌‌تونم کلمات رو درست ردیف کنم که انگار آدمی داره می‌نویسه که تازه با این زبان آشنا شده و هنوز در سطح مبتدی دست و پا می‌زنه. از طرفی نه نوشتن اون قدر برام جدی و حرفه‌ایه که پاشم کلاس برم نه اون‌ قدر بی تاثیره که رها کنم. نوشتن برام همیشه راه ارتباطم با خودم بوده و وقتی ناقص باشه و کلمه کم بیاد نمی‌تونم بفهمم دقیقا چی می‌خواستم بگم تو اون زمان و این خوب نیست. برای من که بزرگ‌ترین ناجیم نامه‌هاییه که به خودم نوشتم خوب نیست. سال‌ها طول کشید تا این عادت ثبت کردن اغلب روزها رو به وجود بیارم و باز دوباره نزدیک به دوساله که کلا رهاش کردم و این اواخر به قدری کم شده که هیچ اثری از روزهای گذشته وجود نداره و انگار این قسمت از زندگیم داره از خاطراتم پاک می‌شه. 

باید ذهنم رو کنترل کنم، بگیرمش و برش گردونم سر داستان. باید این پرش فکری و این از هر دری حرف زدن رو جمع کنم و بتونم درست و منسجم از یه ایده بنویسم نه که بیست بار وسط نوشتنم عین حرف زدنم موضوع عوض بشه. مهم نیست پابلیک بنویسم، چون بزرگ‌ترین عامل خودسانسوریم تو نوشتن همین پابلیک نوشتنه. دوست دارم برگردم و فقط خصوصی بنویسم ولی عمیق، کامل، صحیح و با جزئیات. باید خاطراتم رو به بند کلمات بکشم تا فراموش نشن، خصوصا قسمت احساسی که از هر اتفاق گرفتم؛ برای آینده‌ای که آوا می‌خواد برگرده ببینه این روزها با چی سر و کله می‌زده، چه احساسی داشته و چی رو پشت سر گذاشته.

۱ ۱
About me
همیشه مجبور شدم با آدم‌ها سر و کله بزنم که آ اول اسمم کلاه داره و اگه کلاهش رو نذارید اشتباه خونده می‌شه. اون‌قدر که دیگه همه من رو با آ کلاه دار به خاطر میارن. حالا این آ کلاه دار خلاصه‌ای از منه؛ جایی که آ بتونه حرف بزنه و بگه کلاهش رو سر جاش بذارن. 
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان