آ کلاه دار

در تب و تاب رسیدن به کمالم

- وقت گذر کردنه

بلاخره تونستم حرف بزنم از این درد دوساله. از المپیاد و آدمی که به خودش اجازه داد با رویای ما بازی کنه. از رویایی که از چنگمون بیرون کشیده شد و اون‌قدر سوگواری براش سخت بود که دو سال ازش حرف نزدم. از حماقت خودمون که فکر می‌کردیم اون آدم دلسوزمونه پس تمام و کمال به حرفش عمل کردبم و با سیستم اون پیش رفتیم. نمی‌تونم بگم همه چیز تقصیر اونه. بخش بزرگی از این ماجرا اشتباه ما بود. ما بودیم که ادعای این آدم رو باور کردیم و قبول کردیم راه رو بهتر از ما بلده، ما بودیم که بی‌جا اعتماد کردیم و تموم قصه رو سپردیم بهش. اون‌قدر این ماجرایی که پیش اومد برامون دور از ذهن که حتی لحظه‌ای به فکرمون خطور نکرد ممکنه داستان این باشه.
تقاص بزرگی پس دادیم تا یاد بگیریم به حرف‌ها و ادعاها اعتماد نکنیم و خودمون پیگیر هر قصه بشیم. باید می‌فهمیدیم که آدم‌ها با چیزی که ما فکر می‌کنیم و خودشون سعی دارن نشون بدن فرق دارن. ریز به ریز هر کاری رو باید خودمون باز چک کنیم چون کارشکنی زیاده. باید می‌فهمیدیم تو سیستم آموزشی مریض این کشور چه خبره.
تاوان اشتباه ما از دست دادن رویامون بود. باید می‌نشستیم و فروپاشیدنش رو تماشا می‌کردیم. این درد اون‌قدر بزرگ بود که باورم نمی‌شه گذشت و من هنوز دارم ادامه می‌دم. اون‌قدر بزرگ بود که بعد از اون می‌ترسم چیزی رو اون‌قدر زیاد دوست داشته باشم، می ترسم از رویا بافتن. بعد از اون مدت بسیاری رو فقط به تماشا نشستم. درس و کار رو کنار زدم و هیچ کاری نکردم. برای هیچ چیز اون‌قدر خالصانه تلاش نکردم. هیچ چیز رو با تمام وجودم نخواستم. راحت رها کردم و گذشتم و خودم رو متعلق به جایی ندونستم. دیگه چیزی رو برای خودم نمی‌دونم. این تاوان اشتباه بزرگ نوجوونیمه. 

وقتش شده ازش بگذرم. حالا که می‌تونم ازش حرف بزنم و دیگه اون‌قدر عذاب آور نیست، وقتشه بگذرم و یاد بگیرم وقتی یادش می‌افتم بغض نکنم. وقتشه چشم‌هام رو ببندم و به خاطره‌ها بسپرمش. گذشته رو در گذشته رها می‌کنم و می‌رم ببینم آینده چی داره برام.

۱ ۲
آسو نویس
۲۳ تیر ۱۹:۰۲

شت شت شت آوا.

باورت می‌شه داشتم به یه مضمون این مدلی امروز فکر می‌کردم. همین‌طوری تو خونه راه می رفتم و می‌گفتممن بعد المپیاد دیگه اون ادمی نشدم که خالصانه تلاش میکرد. من دیگه اونی نبودم که تموم زورشو میزد تا برسه به چیزی که میخود. من دیگه هیچ وقت نتونستم اون‌طوری تمرکز کنم و همه‌ی خودم راو بذارم. همه‌ش ترسیدم از بعد اون همه‌ش نتونستم نتونستم و نتونستم.

تازه اینو کسی می ؛ه که بام عیارای بیرونی ته این ماجرا رو دیده و مدالش تو دستاش بوده.

اما آوا اینو تو بهتر از هر کسی می‌تونی بهمی که همیشه اون چیزی که دیده می‌شه حقیقت نیست. مهم اون چیزیه که تو درون ماها اتفاق می‌افته این مایین که یه چیزایی رو می‌بینیم که دیگران نمی‌بینن.

و همین حرف تو. 

کاملا همین حرف تو.

ما دیگه هیچ وقت اون آدمای قبلی نبودیم انگار یه چیزی توی ما مرد که به راحتی زنده نمی‌ؤه و حتی نمی‌دونم چطوری ممکنه دوباره برگرده بهمون.

پاسخ :

مسئله همینه، این که حقیقت اون چیزی نیست که دیده می‌شه. ماجرا رو تو توییتر کامل گفتم نمی‌دونم دیدی یا نه. اما دقیقا اونجا هم آخرش اشاره کردم که بحث نتیجه نیست. من مدال ندارم و تو مدال داری، اما هردومون به یه نقطه‌ی مشترکی رسیدیم که تغییر کردیم. اصل داستان خود پروسه ‌است. 
نمی‌دونم واقعا دیگه هیچ‌وقت چیزی رو اون‌قدر بخوام یا نه، نمی‌دونم دیگه می‌تونم اون‌قدر جدی تلاش کنم و درد بکشم ولی از درد لذت ببرم و بهش بخندم یا نه. نمی‌دونم اصلا دیگه چیزی هست که بخوامش نه بخاطر شرایط، نه بخاطر آپشنی که بهم می‌ده، نه بخاطر هر اجباری از سیستم، جامعه یا حتی اجبار درونی یا اجبار آینده؛ فقط و فقط بخاطر عشق و بخاطر اینن‌که ازش لذت می‌برم بخوامش.
من المپیادی رو خوندم که اولش ازش خوشم نمی‌اومد، صرفا بخاطر رشته‌ام دوتا چیز دیگه‌ای که دوست داشتم اجازه ندادن برم و گزینه سوم مورد علاقه‌ام رو هم به شدت ازش می‌ترسیدم چون برای شروعش دیر بود. پس رفتم سراغ این چون صرفا المپیاد رو دوست داشتم. و نمی‌تونی تصور کنی روز اول کلاس چه جوری با حیرت به دوستام گفتم عاشق این علمم؛ برای خودم هم عجیب بود. المپیاد بهم فهموند دنیای اون علم خیلی زیباست هرچقدر هم که تو مدرسه زشتش کرده باشن. 
حالا الان همش دنبال اون دنیای المپیاد و اون تجربه‌هاام ولی چیزی شبیهش نیست. چیزی نمی‌تونه اون شکلی مبهوتم کنه.
کاش اون چیزی که درون ما مرد یه روز زنده بشه، کاش واقعا بتونیم همون‌قدر خالص تلاش کنیم و همون‌قدر عمیق چیزی رو بخوایم. که اگه نشه یه زیبایی بزرگ رو برای همیشه از دست دادیم.
About me
همیشه مجبور شدم با آدم‌ها سر و کله بزنم که آ اول اسمم کلاه داره و اگه کلاهش رو نذارید اشتباه خونده می‌شه. اون‌قدر که دیگه همه من رو با آ کلاه دار به خاطر میارن. حالا این آ کلاه دار خلاصه‌ای از منه؛ جایی که آ بتونه حرف بزنه و بگه کلاهش رو سر جاش بذارن. 
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان