میخواستم برای یک ساله شدنمون همون چند ماه پیش اینجا بنویسم اما نتونستم. نمیدونم چطور میتونم تو رو با کلمات توصیف کنم، چطور میتونم احساسم بهت رو بیان کنم.
من با تو تونستم از دل تاریکیهام بیرون بیام و غمهای بزرگم رو تاب بیارم، با تو خندیدم، با تو گریه کردم، از تو امنیت گرفتم و کنار تو آوای بهتری شدم. با تو اضطرابهام کم شدن، ترسهام کمتر. با تو حس کردم که میتونم عشق بدم و عشق بگیرم، با تو احساس کردم که شایستهی این احساس زیبام، با تو اعتماد به نفسم و احساس ارزشمندیم بیشتر شد، با تو خودم رو بیشتر دوست دارم. با تو غمها کمرنگ شدن و انگار که نور golden hour تابید به همهچیز و همهچیز زیباتر شد؛ رنگها زندهتر شدن.
من نه تنها تو رو دوست دارم، که حتی این نسخهای از خودم که با تو به وجود اومده رو هم دوست دارم. این تغییرات ریز و درشت زندگیم بعد از اومدنت رو هم دوست دارم. این حسی که میتونم از یکی کمک بگیرم که میدونم مشتاقه بهم کمک کنه و نیاز نیست همیشه تنها از پس همه چیز بربیام رو هم دوست دارم.
عزیز من، نوشتن از تو راحت نیست. کلمات برای بیان تو، برای بیان حسم به تو کوچک و ناتوانن. کنار تو امنم، آرومم، پرتوانم، خوشحالم.کنار تو خودم رو راحت ابراز میکنم و میدونم پذیرای تمام احساساتمی. میدونم به تک تک حسهام، به فکرهام، به درگیریهام، حتی به نوشتههایی که صرفا فکرهای گذرامن اهمیت میدی. کنار تو آدم بهتری میشم و این رو به وضوح میبینم.
میدونم تو که کنارمی از پس همه چیز برمیام. میدونم که بی اندازه دوستت دارم و این دوست داشتن، این عشق چیزیه که نور شده برام. تو نور شدی تو تاریکیهام. از تموم اتفاقات ریز و درشتی که کنار هم نشستن تا مسیر زندگی ما به هم بخوره ممنونم.