آ کلاه دار

در تب و تاب رسیدن به کمالم

- اگه فردایی باشه

تموم لذت‌ها رو به بعد موکول کردیم. دور خودمون دیوار کشیدیم تا یه‌وقت پامون نلغزه.
ما می‌خواستیم خوب باشیم. می‌خواستیم متعادل باشیم و هیچ کار احمقانه‌ای نکنیم. ولی حالا که فردا معلوم نیست هرکدوممون زنده باشیم یا مرده بیا ببینیم می‌ارزید واقعا؟ این‌همه عاقل بودن به کدوم درد خورد؟ اگه همین فردا چیزیمون بشه چه لذتی بردیم؟ کل پنج سال گذشته چی‌کار کردیم برای خودمون؟
ما تو رعایت کردن زیاده روی کردیم. بدون انجام هیچ کار احمقانه‌ای چطور می‌خواستیم رهایی رو تجربه کنیم؟ چطور لذت ببریم؟
بیا به هم قول بدیم اگه فردا و فرداها رو دیدیم بعضی از مرزها رو برداریم و خط قرمز دور خیلی از چیزها رو کم‌رنگ کنیم. منطقی و عاقل بودن همیشه خوب نیست. تموم این سال‌ها از سنمون بزرگ‌تر بودیم ولی بیا از این به بعد نباشیم. سن خودمون باشیم و چیزهایی که تو این سن باید تجربه کنیم رو تجربه کنیم. حصار دورمون رو بشکنیم و گاهی به دنیای بیرون نگاه کنیم. جوونی کنیم‌، حماقت کنیم، از مرزها بگذریم. باید تا دیر نشده زندگی رو تجربه کنیم. اگه هنوز دیر نشده باشه. اگه فردایی باشه.

۲ ۱

- چون رود بگذر از همه سنگ ریزه‌ها

زیبایی بعضی تصمیم‌ها، کارها، اتفاق‌ها اینه که دلیل واقعیشون رو فقط خودت بدونی و به کسی هم توضیح ندی.
بذار فکر کنن چون خسته شدی، چون کم آوردی، چون زورت نمی‌رسه یا هرچیز دیگه اون تصمیم رو گرفتی. مگه مهمه نظرشون؟ تو راه خودتو برو، کار خودتو بکن.
سکوت کن بذار چند وقت دیگه با نتیجه جوابشونو بگیرن که هم قشنگ‌تره هم محکم‌تر. 
بذار بعضی چیزا فقط و فقط برای خودت بمونن. هرچقدر هم که بخاطرشون بهت کم لطفی بشه، قضاوت بشی، پوزخند بهت بزنن یا هر کوفت دیگه. این آدما هیچ‌کجای زندگی تو نیستن. بار تصمیمت رو اونا به دوش نمی‌کشن، خستگیشو اونا نمی‌کشن، دردشو اونا نمی‌کشن. حالا هرچی می‌خوان بگن. تهش اونی که باید همه زحمتو بکشه، همه دردو بکشه فقط تویی. اونی که قراره لذت نتیجه‌شو هم ببره فقط تویی.
بگذر، فقط بگذر. همه قرار نیست یه راهو برن. تو راه خودتو می‌سازی. همون راهی که بهت گفتن غیرممکنه. ممکنش می‌کنی و همین جواب همه‌است.

۱ ۰

- تا وقتی تو دام اتفاقی نیفتادی

«تا وقتی تو دام اتفاقی نیفتادی، هر حدسی از واکنشت اشتباهه»
هزار بار اینو بهم گفته بود و هزار بار باورش نکرده بودم. پیش‌بینی می‌کردم تصمیماتم رو و فکر می‌کردم تو اون موقعیت یادم می‌مونه انتخاب این لحظه رو. سالها با این باور و این سیستم گدروندم و موقعیت‌های کوچکی که تصمیم‌های متفاوتی از اونچه قبلش فکر کرده بودم گرفتم رو زیر سیبیلی رد می‌کردم. تا اینکه این حرفش چند وقت پیش تو یه تصمیم مهم بهم ثابت شد.
قبل از نتایج کنکور، مطمئن بودم اون چیزی که می‌خوام قبول می‌شم. اما وقتی با بابا حرف می‌زدیم و می‌گفتیم اگه هر مشکلی پیش اومد و نشد چی، حرفم این بود که نمی‌مونم پشت کنکور. وقتی چندتا رشته‌ی دیگه هم هست که عاشقانه دوستشون دارم و میدونم با خوندنشون برای هدف بلندمدتم راه هموارتر میشه و با رشته‌ی اصلی‌ای که می‌خوام اون هدف سخت‌تر و بسیار دورتر، اگه همین امسال شد که اون دور شدن رو قبول میکنم اگه نه نمی‌مونم پشت کنکور و هی بیشتر خودمو دور نمی‌کنم. می‌رم سراغ یکی از رشته‌های دیگری که دوستشون دارم و بعد از تحقق هدف بلندمدتم میتونم سراغ این رشته هم برم. به این حرف و این تصمیم مطمئن بودم اما روز اعلام نتایج اولیه همه چیز عوض شد. از رتبم شوکه شده بودم و می‌دونستم اون رشته‌ای که انتخاب اولمه نمیشه. اما دیگه مغرم خاموش شد. مغز منی که معروفم به کنار گذاشتن احساساتم و به طرز بی رحمانه‌ای منطقی تصمیم گرفتن، وقتی دیدم رشته‌ای که چندسال منتظر رسیدن بهش بودم قبول نمی‌شم خاموش شد و همه چیز شد احساسات. 
اونقدر شدید که اصرارهای خونواده و اطرافیان و مشاور بی‌اثر شدن و حرف من شد یه جمله: می‌مونم برای سال بعد. منی که قسم خورده بودم پشت کنکور نمونم، موندم. 
حتی اصرارهای مشاورم و یاد آوری تموم اون حرف‌هام هم فایده نداشت و اصلا انتخاب رشته‌ای صورت نگرفت.
اما بازم نفهمیدم، نفهمیدم تا همین ماه گذشته که خیلی جدی خودمو به چالش کشیدم و فهمیدم من نمی‌خوام بخاطر این رشته از هدف اصلیم نه سال دور بشم؛ ولی دیگه خیلی دیر بود. دیگه موندم و دور شدم، موندم و حالا دنبال جراتم که بیان کنم من چیزی که براش موندم پشت کنکور رو دیگه نمی‌خوام. درواقع می‌خوام، ولی نه الان، نه اینجا. می‌خوام ولی چندسال دیگه، یه جای دیگه از جغرافیا. نمی‌خوام برم سراغ چیزی که حداقل نه سال دیگه تو این جغرافیا نگهم داره منی که هرروزش برام درده. ولی جراتشو ندارم، نمی‌دونم چطور می‌تونم اینو بگم، چطور به زحمت‌ها و خستگی‌های مامان و بابا اینو بگم؟ چطور به زحمت‌های شبانه‌روزی خودم اینو بگم؟ چطور به کم خوابی‌ها و سردردهام اینو بگم؟
آره، الان باور کردم که «تا وقتی تو دام اتفاقی نیفتادی، هر حدسی ازواکنشت اشتباهه».

۰
About me
همیشه مجبور شدم با آدم‌ها سر و کله بزنم که آ اول اسمم کلاه داره و اگه کلاهش رو نذارید اشتباه خونده می‌شه. اون‌قدر که دیگه همه من رو با آ کلاه دار به خاطر میارن. حالا این آ کلاه دار خلاصه‌ای از منه؛ جایی که آ بتونه حرف بزنه و بگه کلاهش رو سر جاش بذارن. 
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان