چون اون موقع دل و دماغ منتشر کردنش رو نداشتم، پس اینو الان میذارم که یک ماه و نیم دیگه برای بیست و چهارسالگی بنویسم:
هشتم اردیبهشت در سکوت خبری بیست و سه ساله شدم =))) و برای اولین بار دچار افسردگی تولد شدم. نمیدونم بخاطر pms بود یا برای اینکه قبلتر، بیست و سه سالگی رو خیلی متفاوت، تو یه جغرافیای دیگه تصور میکردم و ورودم بهش اصلا شبیه تصوراتم نبود.
بیست و دو سالگی رو جای قدمهای بزرگ و ریسکهای عجیب، صرف ترمیم خودم و زخمهام کردم. از رقصیدن میون طوفان کنار کشیدم و به رفع آسیبهای طوفانهای قبلی و برقراری تعادل پرداختم. رویکرد موثری بود، اما ادامه دادنش کار من نیست. تعادل جالبه، این خیلی بالا نرفتن و عوضش محکم هم زمین نخوردن آرامش داره اما با این حجم از انرژی و شوق درون من همراستا نیست. میخوام بیست و سه سالگی به دل طوفان برگردم و امیدوارم امسال، سالی باشه که دنیا با آوا و رویاهاش راه میاد. میخوام دوباره به خودم بال و پر بدم و بذارم spark درونم هدایتم کنه. سلام به شور بیست و سه سالگی.