به مناسبت تولد بیست سالگیم میخوام این نامه رو منتشر کنم، البته دو روز دیرتر. این رو بعد از زندگی که نه، به مرگ گذروندن آبان ۹۸ برای آوای ۱۹ ساله نوشتم و فرستادم تا روز تولدش و در شروع ۱۹ سالگی به دستش برسه. این رو آوایی نوشت که تازه داشت سعی میکرد دوباره نفس بکشه و چندروز بعد، در دی ۹۸ از پا افتاد و تو سیاهی غرق شد.
"آوا،دخترک کوچک درون من. تحسینت میکنم که یه سال دیگه موندی پای خودت. که تلاش کردی برای آرزوهات. که انسانیتت رو نکشتی. بیتفاوت نبودی و سکوت نکردی. که هنوز هرجا ظلم و حرف زور بشنوی مهم نیست برات به تو زور میگن، به دوستت یا دشمنت. همیشه مقابلشون میایستی. علیرغم همهی اینکه ازت خواستن اهمیت ندی تو نتونستی بیتفاوت باشی و همچنان قلبت به درد میاد و دنبال راهی برای کمک و کاری کردن میگردی.
روز تولد ۱۸سالگیت خوشحال نبودی چون نمیخواستی ۱۷رو رها کنی، چون ۱۷همون سالی بود که منتظرش بودی ولی کنکور اکثرشو به تاراج برد. با وجود این پر از اتفاقات خوب و دلچسب بود و دوستش داشتی. اما ۱۸سالگی سال خوبی نبود برات، پر بود از روزهای بد، خبرهای بد، اتفاقهای بد. از دنیای شیرینت پرت شدی به واقعیت بزرگسالی. یه مسئولیت، فشار، خستگی، ناتوانی، درد، اجبار.دردهایی کشیدی و اتفاقاتی رو دیدی که هرگز فراموششون نخواهی کرد و هرگز آدم قبل نخواهی شد.
ولی حواست باشه دخترم، تو فرزند خاورمیانهای و این بدین معناست که بسیار از این چیزها خواهی دید. پس باید یاد بگیری از این تلخیها عبور کنی و در کنارشون به زندگی ادامه بدی. که تو، فرزند کوچک خاورمیانه اگر عبور رو یاد نگیری هرروز و هرلحظه هزاران اتفاق هست که میتونه از پا درت بیاره. حواست باشه تو این جغرافیا جایی برای درجا زدن و سکون نداری، باید بیوقفه تلاش کنی؛ لحظهای سکون به سقوط منجر خواهد شد.
یاد گرفتی خیلی جاها باید “تنها”، به معنی واقعی کلمه تنها پیش بری و هیچکس نمیتونه دستت رو بگیره. خیلی جاها باید بایستی جلوی آدمها و بجنگی برای خواستههات. باید ریسک کنی، خطر رو بپذیری، محدودهی امنت رو رها کنی و بزنی به دل اتفاقات. همیشه حرفهایی هست که گفتنشون سخته اما حواست باشه با نگفتنشون به خودت و رویاهات خیانت نکنی. خودت رو فدای خواستههای آدمهای دیگه نکن. این زندگی توست و تو باید ازش راضی باشی.
از تلخی و سختی امسالت گذر کن، ۱۹سالگی رو با امید شروع کن؛ همون چیزی که برای زنده نگه داشتنش جنگیدی.
تغییر ایجاد کن، نترس. اجازه نده ۱۹سالگیت شبیه سالهای قبل باشه، اجازه نده آدم قبل بمونی. هرجا به بنبست رسیدی بالهاتو باز کن و پربکش. از اتفاقات و ابهامات نترس که اگه بترسی باید به همین موقعیت راضی بشی. ولی تو راضی نمیشی مگه نه؟ خیلی بیشتر از اینها از زندگی میخوای.
نذار زندگی زمین بزنتت آوا، بلند شو، هر طور که شده. بلند شو و برای زندگیت بجنگ. مگه چندسال زندهای؟ مگه چقدر وقت داری؟ نذار ساعتهات صرف اونچه بشن که تو نمیخوای. نذار این زمان کوتاه زندگیت برای خودت نباشه. این فرصتی که بهت داده شده رو ازش خوب استفاده کن.
حرف بزن. دست بردار از سکوت، از تو دلت نگه داشتن همهچیز. حرف بزن آوا، نذار دردها در بر بگیرنت. تو سختیهای زیادی داشتی امسال، و خوب میدونی اکثرشون بخاطر حرف نزدن بود. نذار اون درد برگرده؛ نذار اون سگ سیاه برگرده دخترکم.
دخترک شکنندهی من، من بیشتر از هرکسی غمها و اشکها و دردهاتو دیدم. دیدم که نقاب بیخیالی رو به چهره زدی ولی نبودی، نقاب لبخند به چهره زدی وقتی در اعماق وجودت غمگین بودی، دیدم خندیدی که آدمها نفهمن بغض بهت اجازهی نفس کشیدن نمیده. من بغضها و تنهاییهات رو دیدم. من بریدنت از آدمها رو دیدم. همیشه یادت باشه تو “ارزشمند” و “کافی” ای. شکستهات تورو بیارزش نمیکنن. ناراحتیت از آدمها و شرایط رو سر خودت تلافی نکن. نمیگم بشکن نقاب بیخیالی رو که حتما دلیلی داشته انتخابش. ولی پیش خودت این نقاب رو از چهره بردار.
تو آدم قویای هستی، اینو من میگم، منی که خبر دارم از هرآنچه پشت سر گذاشتی. ولی بدون اشکال نداره که گاهی ضعیف باشی، شکننده باشی، اشکال نداره که دلخور باشی. کمتر به خودت سخت بگیر،کمتر خودتو اذیت کن. تو تنها دوست حقیقی خودتی و بزرگترین همدم خودت. پس هوای خودت رو داشته باش و از دوست داشتن خودت لحظهای دست نکش.
تولدت مبارک باشه دخترکم
امضا: خود تو، ۲۸آذر۱۳۹۸"
غلط املایی و نگارشی زیاد داره، اما دوست ندارم ادیتش کنم. میخوام همون چیزی باشه که آوای ۱۸ساله روزی که از شدت خستگی، استرس، فشار و ترس از نظر روانی از هم پاشیده بود با گریه برای خودش نوشت چون نمیتونست با هیچکس حرف بزنه. همونی که آوا باهاش سعی داشت خود آیندهاش رو التیام بده چون میدونست به چه نقطهای میرسه.