آ کلاه دار

در تب و تاب رسیدن به کمالم

- روز اول از پروسه‌ی التیام

دیروز ماجرا رو فقط به نون و ح گفتم. خودم باهاش کنار نیومدم هنوز که بتونم به بقیه بگم. هر دو نفری که می‌تونستم باهاشون حرف بزنم تهران نبودن. هردو هم بهم گفتن میان تهران تا پیشم باشن و اصلا اگه الان نیان پیشم کی بیان. راضیشون کردم که نیان و وقتی برگشتن می‌بینیم هم رو. بعد تنهاییم رو بغل کردم و یه نصف روز تمام گریه کردم و یوتوب دیدم.

امروز حس می‌کنم بهترم. انگار کنار اومدن با نشدن‌ها برام ساده‌تر شده. شاید همین باور به این که هر نشدنی به یه اتفاق دیگه منجر می‌شه است که سرپا نگهم داشته. اولین نشدن سخت زندگیم منجر به پیدا کردن نون شد و سخت‌ترین نشدن زندگیم منجر به پیدا کردن ح. شاید ته این ماجرا هم به مسیر جالب و متفاوتی برسه.

به خودم برعکس همیشه سخت نمی‌گیرم. آوا حق داره که سوگوار باشه و نباید شبیه گذشته این حق رو ازش بگیرم. می‌ذارم سوگوار باشه و غصه بخوره، فشار کارش رو چند روزی کم می‌کنم و می‌ذارم مشغول چیزهایی بشه که بهش حس امنیت می‌دن. پلن بعدیش رو هم آماده کردم تا گم نشه و بدونه از این‌جا به بعد مسیر رو باید چه شکلی بره.

روز اول از پروسه‌ی التیام، بیست و شش شهریور هزار و چهارصد و یک، تهران خاکستری.

۱
About me
همیشه مجبور شدم با آدم‌ها سر و کله بزنم که آ اول اسمم کلاه داره و اگه کلاهش رو نذارید اشتباه خونده می‌شه. اون‌قدر که دیگه همه من رو با آ کلاه دار به خاطر میارن. حالا این آ کلاه دار خلاصه‌ای از منه؛ جایی که آ بتونه حرف بزنه و بگه کلاهش رو سر جاش بذارن. 
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان