سه شنبه ۲۷ دی ۰۱
دم در کنسولگری فریک اوت کرده بودم و نمیدونستم لرزم از سرماست یا از ترس. دو روزه بدو بدو دنبال کارهامم و فکر میکنم اگه بشه با غم دوری از تو چه کنم و اگه نشه با تکههای شکستهام برای بار هزارم چه کنم. تو یه موقعیتیم که هر طرف برم تا خرخره تو غم فرو میرم. تا هم میام بگم وسط دویدن برای مهاجرت عشق چه دردی بود که به جون خودت انداختی یادم میاد که اگه تو نبودی نمیدونم میتونستم تموم بالا پایینهای این مدت رو تحمل کنم و تا الان سرپا بمونم یا نه. احتمالا خیلی وقت پیش دست از زندگی کشیده بودم. تو بودی که بندم کردی.