نمیدونم اگه تو نبودی چطور میخواستم این دوره از زندگیم رو سر کنم. گاهی یهو تو ذهنم زنگ میزنه که اگه تو نبودی من تو این چندماه اخیر از هم میپاشیدم. وقتی تموم دلایلم رو برای ادامه دادن از دست دادم، وقتی به چالشهای بزرگ خوردم، امیدم رو از دست دادم، وقتی کوچک شمرده شدم، وقتهایی که خشمگین بودم و تمام روزهایی که فکر میکردم دیگه بسمه نمیتونم رو بخاطر تو دووم آوردم.
اگه تو نبودی من به چه امیدی روزم رو شب میکردم؟ اگر انتظار دیدن چشمهای زیبات و صورت خندونت نبود چطور تموم خستگیهای روز رو تحمل میکردم؟ اگه آغوش امنت نبود وقتی که از شدت غم مچاله میشدم به کجا پناه میبردم؟
اینقدر فکر میکنم و نتیجه نمیگیرم که تهش میگم حالا که هستی. هستی و این زندگی با تموم سیاهیش بخاطر تو زیبا شده، هستی و میتونم این دردهای بزرگ رو تاب بیارم. هستی و نمیخوام به اینکه اگه نبودی، اگه هیچوقت پیدات نمیکردم چی میشد فکر کنم. هستی و این زندگی تو این مدت پا به پای کثافتترین روش، زیباترین روش رو هم بلاخره به من نشون داد.