دو سال پیش نوشتم که تو بند تعلقی، که تو بینقص و کاملی. نوشتم چون ماهها بود که در تلاطم عبور از تو بودم. عبور کرده بودم چون میدونستم تو برای آوا انتخاب درستی نیستی، اما نقصی در تو نمیدیدم و اونقدری دوستت داشتم که فقط خوبیهات رو میدیدیم و به نظرم بینقص میاومدی. و خب تو خوب بودی، اما بی نقص؟ نه. من از تو مدتها بود که دور بودم و دیگه تصویرت تو ذهنم تو نبود، تویی بود که من ساخته بودم. تویی که من ساختم بینقص بود نه خود واقعیت.
اون روزها نقصهات رو ندیدم، ازت گذشتم چون تو بندم میکردی و من رها بودم. نمیخواستم بند بشم. نمیخواستم ساکن بشم. با تموم خوبیت تو ذهنم، چشم به روی خوبیهات و دلم بستم؛ خودم رو به تو ترجیح دادم و عبور کردم.
حالا که از دور میبینمت اما، این روزها که محبتت به دلم نیست و برام شبیه تموم آدمهای دیگه شدی نقصهات رو میبینم. حالا که چشمبند محبت از چشمم بلند شده میبینم که تو چقدر ناقص بودی. میبینم که تو رو چقدر بزرگ میدیدم و نبودی، زیبا میدیدم و نبودی. اشتباه نکن، از ظاهرت حرف نمیزنم. از قلبت حرف میزنم. از قدمهایی که میتونستی برداری و برنداشتی، از حرفهایی که باید میزدی و سکوت کردی. حالا که میتونم از دور تماشات کنم میبینم چقدر کامل نبودی و چقدر خوششانس بودم که ازت گذشتم. حالا که یه رهگذر شدی میبینم دوست ندارم حتی باهات همکلام بشم چون تو، اونجوری که ادعا میکردی نبودی. تمام و کمال تو زمین بازی نبودی، پنهان میشدی چون پنهان شدن رو دوست داشتی. حرف میزدی ولی قدم برنمیداشتی. و من این رو میذاشتم پای آروم بودن و ساکن بودن همیشگیت.
از آوای نوزده ساله برای عاقل بودنش ممنونم که کتاب زندگیش رو ورق زد و پا به فصل بی تو گذاشت. از تو هم ممنونم که با تموم نقصهات، با تموم قدمهایی که برنداشتی، با بیپرده از احساسات حرف زدنت و قایم نکردنشون باعث شدی همیشه دنبال این باشم که از همه چیز صادقانه حرف بزنم و به آدمهایی نزدیک بشم که بهم از احساساتشون میگن. باعث شدی که بعدتر برای زندگیم آدمهای بهتری پیدا کنم.
هرگز خوب بودن نسبیت رو، یادگاریهایی مثل همین نوشتن رو که از تو دارم، اثرات بزرگی که رو آوای نوجوون داشتی تا برای بهتر شدن قدم برداره رو انکار نمیکنم. این فقط برای یادآوری به خودمه که گاهی از دور، با عینک واقع بینی و بدون چشمبند محبت به چیزها نگاه کنم و به جای چیدن پازل از اتفاقات کوچیک کنار هم برای ساختن تصویر از آدمها، بیشتر مشاهدهگر باشم و اجازه بدم با عملشون تصویرشون رو بسازن. بذارم خودشون اون تکهها رو به هم بچسبونن که تاریکیها و نقصهاشونم تو تصویرشون جا بشه.